پروژه یوفو
ميدونيد كه سالها آرزوى اينو داشتم يه شركت خودرو ساز بياد يه ماشين صفر كيلومتر بهم بده و بگه تو فقط باهاش برو سفر.
من به آرزوم رسيدم.
اما پلن سفر اينجوريه كه ٢٥ اسفند كه سالروز سروده شدن آخرين ابيات شاهنامست رو بهانه اى خوبی ديدم براى شروع سفر، كه به ترافيك جاده هم نخوريم.
حالا ممكنه يكى دوروز برناممون جا به جا بشه كه مهم نيست.
ويزاى امارات رو گرفتيم و قراره شب اول ميبد بمونيم، شب دوم بندرعباس و صبح روز سوم منو مينا و اواز سوار كشتى ميشيم از بندر گمبرون به مقصد دبى.
ده ساعت طول ميكشه تا برسيم.
به محض پياده شدن گازشو ميگيريم ميريم به سمت مرز عمان و وارد كشور مقصد يعنى عمان ميشيم.
عمان تا ١٤ روز احتياج به ويزا نداره، ولى ما پيش بينى كرديم بيشتر ميمونيم و ويزاى عمان رو هم گرفتيم.
اونجا برنامه كاملا شبيه به پاستيل خواهد بود.
يعنى هرجا دوست داريم توقف ميكنيم.
هيچ عجله اى نداريم.
تا حالا با جاده لاس زدى؟
قراره همينكار رو بكنيم.
چندتا مقصد اصلى داريم كه در طول سفر اگه همراهمون باشيد بهشون ميرسيم.
اين يه پيش برنامه ى كلى هست و ممكنه هزار مدل تغيير بكنه.
هنوز دلار نخريديم
هنوز كلى از كاراى ماشين مونده.
ولى زود حل ميشه.
روز اول:
امروز تصميم گرفتيم بدون استرس هروقت دوست داريم بزنيم به جاده.
اين شد كه يازده از تهران خارج شديم،
يهو يادم افتاد خيارشورايى كه بايد ميرسوندم بندرعباس و مادرم هزار بار تاكيد كرده بود جا نذارى رو نياورديم.
پس برگشتيم و برداشتيم و اومديم.
چند روز قبل توى نرم افزار گوگل مپ مسير تهران به بندرعباس رو چك ميكردم، درست وسط اين مسير رو انتخاب كردم و اون بالا كلمه ى اقامتگاه رو سرچ كردم.
اولين جايى كه اومد خيلى باحال بود و وقتى روى وب سايتش كليك كردم ديدم رفت تو اينستگرامش و جالب، منو فالو ميكرد.
خلاصه امشب اقامتگاه رو اجاره كرديم و راه افتاديم تو مسير از لوكيشنى كه تو بيوگرافى پيجش زده بود هى چك ميكرديم تا خسته و كوقته رسيديم به مقصدى كه تو پيجش زده بود. ديدم دانشگاه علوم پزشكيه و اون لوكيشن تو پيجش اشتباهه و براى رسيدن به محل درست بايد 60 كيلومتر برگرديم سمت تهران.
بهش زنگ زدم و گفتم نميايم و دوباره توى گوگل مپ كلمه ى اقامتگاه رو سرچ كردم و اونى كه عكسهاش از همه باحالتر بود رو زنگ زدم ويه اتاق گرفتيم الانم روى تختش دراز كشيدم براتون اينارو مينويسم.
روز اول اتفاق خاصى نداشت جز ساعتها رانندگى، لذت گيربوكس اتومات، كروزكنترلر جذاب،
موزيك خوب و باد شديد از بغل.
راستى شنيديد كشتى اى كه بهش نرسيديم امروز تو خليج فارس غرق شده!!!
روز دوم:
صبح از يزد حركت كرديم به سمت سيرجان،
سارا تو سيرجان براى نهار منتظرمون بود.
سارا كيه؟
يه خانم اهل مسافرت كه دفتر مسافرتى داره و تخصصش اعزام كادر درمان و نيروى كار به عمان هست و بدون هيچ چشمداشتى داره لطف ميكنه تو برنامه ريزى هاى اين سفر حسابى كمكمون ميكنه و قراره تا آخر برنامه مثل كوه پشتمون باشه.
براى نهار رفتيم به باغ سنگى، اونجا يكى از خفنترين نقاط كره ى زمينه چون توش پر از رازه.
يه پيرمرد كه هيچوقت به هيچكس نگفت چرا داره يه باغ با سنگهاى معلق درست ميكنه.
شايد با ماورا ارتباط داشت، شايد هم يه هنرمند بود كه كسى توان ادراك محصول زحماتش رو نداشت.
اين باغ ارزشش رو داره كه دوروز براى ديدنش رانندگى بكنى حتى شما دوست عزيزى كه ساكن شهر خوى هستى بله با شمام برنامه بريز برو اين باغ رو ببين.
انقدر جوش جذاب بود كه تصميم گرفتيم شب بمونيم و با كاظم كه تو بندر منتظرمون بود تماس گرفتم بگم نميايم كه فرمودند فردا آخرين روز كاريه گمرك هست و هرطور شده بايد ماشين رو تحويل بديم.
منم مثل شما از جزئيات خبر ندارم اما فردا كل مراح رو براتون مينويسم.
الان كه اين متن رو مينويسم خونه ى آقا كاظم تو بندر نشستم و خسته ترينم😂.
[presto_player id=3118]
روز سوم:
ساعت نه صبح به همراه آقا مسلم و آقا كاظم كه دوستان خيلى خوب من هستن و سابقه ى كار كردن با گمرك رو داشتن رفتيم به سمت اسكله ى شهيد با هنر.
اونجا با برگه ى خروجى كه از كمرك غرب واقع در تهران صادر شده بود اجازه ى خروج رو گرفتيم و ماشين رو تحويل انبار داديم.
ليست كل وسايل توى ماشين رو هم نوشتيم.
فردا تعطيله و شناور نميره اما پسفردا ماشين رو هرطور شده بار كشتى ميكنيم و خودم و مينا هم با قايق يا هواپيما ميريم دبى.
جون اين كشتى بارى هست و اجازه ى حمل مسافر نداره مگر اينكه مسافر كارت دريانوردى داشته باشه كه خوب ما نداريم.
نكته ى جالب اينبود كه همه ى كاركنان گمرك براشون عجيب بود كه يه نفر ميخواد با ماشين خودش بره يه كشور ديگه رو بگرده و دوباره برگرده ايران.
همه سعى داشتن منصرفم كنن و ميگفتن با پول اين جابه جايى ميتونى اونجا لندكروز اجاره كنى،
براى من جذاب بود كه داشتم مسير جديدى رو براى اونها باز ميكردم
چرا هركسى تصميم ميگيره با ماشينش بره خارج اولين مقصدى كه به ذهنش ميرسه تركيست؟
تركيه قشنگه بدون شك
اما با چيزايى كه من از عمان خوندم و چيزايى كه من از تركيه ميدونم قطعا توى رقابت براى يه مقصد رويايى عمان پيروز ميشه.
كه اميدوارم توى اين سفر اين ماجرا به هممون ثابت بشه.
پس بيايد صبورى كنيم و آخر اين سفر با هم نتيجه بگيريم.
جا داره از تمام كارمندهاى ادارات دولتى تشكر بكنم مخصوصا اون چند نفرى كه واقعا بدون چشم داشت كار ارباب رجوع رو راه ميندازن.
مثلا منى كه كلا تو زندگيم دوبار رقتم اداره ى گمرك ممكنه سوالات احمقانه اى از نظر كارمندهاى اونجا مطرح بكنم.
اما خيليا با صبورى جواب دادن و خيليام با صداى بلند گفتن: نميدونم بابا 😂.
از هر دوتاشون تشكر ميكنم🙏🏾.
در نهايت امروز به بيش از صد نفر راجع به اواز و كارخونه ى سازندش توضيح دادم.
انقدر كه اين ماشين ظاهرش سوال بر انگيزه.
به رئيس بزرگ پيشنهاد دادم بيايم يه شركت جانبى آپشن درست كنيم و تعدادى خودروى صفر رو به آپشنهايى كه من روى يوفو نصب كردم مجهز كنيم و با نام راينو اديشن بفروشيم.
حسن كار چيه؟
خريدار تو وقتش صرفه جويى ميكنه
اشتغال زايى ميشه
هيچكس نميتونه بگه اواز زشته
چون واقعا اوازى كه الان من سوار ميشم خيلى با اون اوازى كه تو نمايندگى 247 وجود داره فرق ميكنه.
[presto_player id=3122]
روز ششم:
الاخره ماشين رو با تمام تشريفات دست و پا گير سوار كشتى كرديم و رفت.
من و مينا هم فردا با هواپيما ميريم دبى
و اگه مشكلى پيش نياد پنجشنبه ظهر ماشين رو از گمرك امارات ترخيص ميكنيم و فاز دوم سفرمون شروع ميشه.
انقدر شل كردم نسبت به زمان بندى كه ديگه هروقت شد شد😂.